خاطرات یک جوان کهنه دل
عشق مضمونیست که بدون آشنایی قبلی با آن درگیر شدم ، ضربه اش را خوردم اما ضربه ی روحی بدتری خوردم وقتی دیدم طرف مقابلم را در عذاب رها کردم این من ، من نبودم ، نمیدانم شاید در عاشق شدن و وابستگی عجله کردم ، شاید میل من به وجود او بیش از حد بود ، نمیدانم نمیدانم حال چه میکند و در سر چه میپروراند آیا میداند که من هنوز او را میپرستم؟ آیا متوجه است که به خاطر خودش او را رها کردم ، آیا میفهمد که عاشق هیچوقت به معشوقه اش نمیرسد؟ راستی چه ظلمی در این امر نهفته؟ مگر عاشق چه گناهی دارد؟ چه شد که این قانون نانوشته ی روزگار بر من اثر کرد نمیدانم امیدوارم بداند هرجا که هست دوست دارم بهترین ها برایش باشد
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:سپاس از شما
خوشحال میشم هر از گاهی به من سر بزنید
دنیای مجازی واقعا دنیای خوبیه حداقل آدم میتونه از این تنهایی لعنتی حتی شده 1ساعتی خلاص بشه
حضورتون باعث دلگرمیم برای نوشته
پاسخ: حتما"! در وبلاگ شما اوقات زیبایی دارم ، شک نکنید که سر خواهم زد! سپاس از دعوتتون
غریبه
ساعت23:34---18 ارديبهشت 1394
سپاس از حضور سبزتون
در امتداد باران
ساعت3:37---18 ارديبهشت 1394
دلنوشته ی زیبایی بود